برگشت به اراک با پدر
22 آبان
یکشنبه
صبح آمدیم خانه همه خواب بودن مخصوصا مرتضی که طبقه بالا راحت خوابیده بود ، آخه مرتضی شک داشت که برگردم چون 5 روز دیگه عمو قاسم از مکه میامد و من هم قبلا گفته بودم میمونم تا بیاد .
خلاصه آآآآآآمدیم زنگ پایین را زدیم و همینطور زنگ بالا را که پدر شوهر جان باصورت خوابالود در را باز کرد ما را که دید خوشحال شد. وارد خانه شدیم که دیدم جناب مرتضی قدم رنجه کردن آمدن پایین پیش ما .بعد از صرف صبحانه رفتیم بالا وای آنقدر همه جا مرتب بود که آدم لذت میبرد .خیلی خوب بود یخچال تمیز برق میزد همه خوراکیها مرتب چیده شده بود توش.اتاق خواب از همه جا قشنگ تر .سرویس خواب زیبای گرفته بود مدل موزیک و همه چیز زیبا بود که چه عرض کنم برق میزد(( آخه از وقتی با پارسا سرگرم هستم به گردگیری خانه نمیرسم))البته بین خودمون باشه.اجاق گاز مثل اینکه تازه خریده باشیش .شیشه پاکتر از همه جا.کلی ذوق کردم.کاش همیشه اینطور باشه. 2 تا ساعت دیواری موزیکال هم نصب کرده بود.
عصری با پدرم و مادر شوهر جان رفتیم نمایشگاه شوکلات جالب نبود .فقط پارسا یک بادکنک 1000 درخواست کرد.که رنگ صورتی اجابت شد.