شاهکار جدید
7/25
ظهر پس از میل غذا با کمال آرامش رفتم وضو بگیرم که ناگهان احساس کردم باید بیام سراغ تو نصف نیمه وضو را رها کردم دیدم بلهرفتی رو صندلی من و دلستر را خالی کردی در لیوان اما نتونستی گنجایش آن را تخمین بزنی و دلستر روی میز روان شد از بد ماجرا تلفن همانجا بود و دیگر ماجرا فهمیدنیست که چه اتفاقاتی رخ داد .زود آمدم تلفن را با سشوار خشکش کنم حالا تو ول کن ماجرا نبودی مرتب میگفتی سر من را خشک کن و من بودم کلی عصبانیت از این بابت خلاصه آمدم کامپیوتر را روشن کردم ، آمدی پیشم و تند تند میگی معذرت و بوسه بر دستم میزدی و در آغوش کشیدمت طبق معمول به خواستت رسیدی و به چشمانت را برای یک خواب راحت بستی. بعد از بیدار شدنت آمدی برای بابا جونت ماجرا را تعریف کردی که رومیز دلستر بود و ریخت رو تلفن تازه وقتی مرتضی ازت پرسید که کی دلستر را ریخت با خونسردی تمام به من اشاره کردیاینم بابت دستت درد نکنه است عزیزم؟؟؟؟
از جملات جالب توجه که بگم برات:
دلم تنگ شد که 3روزی کامل میگی مخصوصا وقتی بابات میخواد بره بیرون میگی دلم برای مامان لیلا و بابا حسین تنگ شد ،که پدرتم ضعف میکنه برات میبرت طبقه پایین پیش مامان جونش
یا جمله جالب دیگت اینه که میخوام با عمو مصطفی کشتی بگیرم گرچه موقع کشتی که میرسه از دستش گریزانی بدو میکنی تو بغل بابات بعد با قدرت به مصطفی میگی بیا کشتی
حدودا 16روز که کاملا حرف میزنی و روزی نیست که اطرافیان را با حرفات و کارات شیفته خودت نکنی از این بابت خدا را هزاران بار شاکریم.