پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

سفر به سمت کرمانشاه

1390/8/18 21:15
نویسنده : gelareh
429 بازدید
اشتراک گذاری

8/2

صبح ساعت 8:20 رفتیم کرمانشاه اما متاسفانه راه را اشتباه رفتیم و یکساعت و نیم  الکی وقتمون تلف شد تا برسیم کرمانشاه ساعت 3شد .

niniweblog.com

خاله سعیده میدان نفت آمد دنبالمان و ما خسته  رهسپار منزلشان شدیم.

niniweblog.com

در بدو ورود با میزی رنگارنگ روبرو شدیم و غذاهای خوشمزه با اینکه کلی خسته بودم و خواب آرزوی اون لحظه بود واسم اما بعد نهار دست جمعی رفتیم پارک و کلی ذوق در چشمات نمایان شد و صد البته کلی بازی کردی.بعد هم  به سمت طاق بستان به راه افتادیم.

niniweblog.com

خیلی خوشحال بودم از اینکه در سرزمین مادریم هستم شهری که زمان بچه گیم حضور در آن آرزوی قلبیم بود .بر بام کرمانشاه بودیم ونظاره گر شهر .

برای شام آقای سیب زمینی انتخاب شد و رفتیم به اون فست فود کلی با اون بادبادک کیف کردی و تا میدیدم سیب زمینی نمیخوری به بهانه اون عروسک بزرگ زود غذا میخوردی و گردش تمام به خانه باز گشتیم چشمام داشت آرام میگرفت که از بابت نمک دوغ مرتب بیدار میشدی و در خواست .... تا صبح 20بار بیدار شدی

niniweblog.com

و با خر پف بابا جونت اصلا نتونستم بخوابم و صبح با حالت خواب آلود بیدار گشتم.صبحانه خوردیم و به سمت جوانرود حرکت کردیم تو راه اصلا اذیت نشدم تازه یک تصادف عینی دیدم جاده جوانرود خیلی پیچ در پیچ بود و این باعث یک برخورد   پیکان و پراید شد تا حادثه رخ داد عمو شهرام و سعیده دویدن تا اگر نیاز پزشکی بود برطرف کنند که خدا را شکر فقط آسیب مالی رخ داد.از بازار جوانرود یک بازار کوچک دیدم که برخلاف تصوراتم بود تمام قیمتهاش هم با اینجا یکی بود برای همین چیزی نخریدیم و به سمت سالن غذاخوری به راه افتادیم .وایییییییییییییییییی غذا خوردیم انهم چه غذای!!!!!!!!!!!!!!!!! به عمرم چنین غذای نخوردم بعد صرف غذا رفتیم غار قوری قلعه جای زیبای بود اما نه به زیبایی علیصدر بعد از بازدید به سمت کرمانشاه به راه افتادیم چون قرار بود ما به سمت اراک بیایم اما با مخالفت شدید خاله سعیده باز هم بنای زحمت را گذاشتیم طبق معمول تو پسر شیرین زبونم از همه جا بالا میرفتی تازه کلی هم زبون میریختی که دعوات نیکنم تا کار بدی انجام میدادی به پدرت نگاه میکردی میگفتی من دلم برات تنگ شد کجایی تو؟ از زبون کم نمیاری  میدونم به من رفتی اما شیطنتهات به کی رفته؟؟؟؟؟؟؟؟

niniweblog.com

وقت شام قرار شد بریم یک غذای خوشمزه کرمانشاهی بخوریم خورشت خلال بادامTongue outخیلی خوشمزه هست وای دهنم باز آب افتاد خلاصه رفتیم رستوران کسری اگه اشتباه نکنم و برای اولین بار در مسافرت شام نشستی خوردی البته ماست موسیر با پلوCool این شام تو بود. من که به اندازه دونفر غذا خوردم واقعا خوشمزه بود و با شکم پر در حال ترکیدن از آنجا رفتیم دور زدن داخل شهر .

niniweblog.com

خیلی اصرار کردم که به منزل دایی هام سر بزنم اما مرتضی مخالفت کرد تا اینکه میدان مرکزی سی متری دوم رسیدیم و این آدرس جای نبود جز منزل 2تن از خانواده های دوست داشتنی من ،اولین خانه ، خانه پدربزرگ مرحومم بود خانه ای بسیار بزرگ و زیبا ، خانه ای که همیشه شاهش من بودم و تا جایی که می دونم حق با من بود.

niniweblog.com

میخواستم پیاده بشم و از صاحبخانه اجازه بگیرم که یکبار دیگه خانه را ببینم اما ساعت  9:25  شب را نشان میداد و نشد اینکار را انجام بدم تازه اگه آنها اجازه میدادن و پارسا هم میخواست باهام بیاد فاجعه عظیمی رخ میداد این بود که منصرف شدم تمام خاطرات برام زنده شد تک تک اتفاقاتی که رخ داد از غذاهای خوشمزه مادر بزرگم گرفته تا ...از در خانه دایی مجتبی هم گذشتیم و خانه قبلی خاله سعیده ....خیلی دوست داشتم به زمان کودکیم باز میگشتم اما حیف و صد افسوس...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی سامی
1 بهمن 90 11:46
به شهر ما خوش اومدی...پسندیدی؟کجاهارفتی؟راستی من میخوام تولد سه سالگی پسرم رو تم مک کویین بگیرم...عکسای تولد پسرت کجاست که ببینم؟


اره شهرتون شهر خاطرات منه.اما عکس ها اینکه من نتونستم تم جالب توجه بزارم چون مامانم هم نمیامد واسه تولد دل تزینات جالب را نداشتم


ببخش دیر به این وبلاگ سر زدم شرمنده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد