خنده .زبان درازی
89/3/12
عصری دای علی بابامرتضی با خانمش آمد بازدید عیدو پس بده .مادر جان شوهر هم آمد منزلمان ( آخه ما فعلا طبقه بالا خانه پدر شوهر مهربونم زندگی میکنیم) خلاصه پادشاه خانمان به مدت 5دقیقه به بالا و پایین آمدن کفگیر مادر جان شوهر خندیدن
وکمی هم از زبان مبارکشان را بیرون میاوردن.
خوابیدن روز و شبت هم جالب آخه شبا تا صبح کولر را روشن میزاشتم تا صدای رهگذرها (به علت اینکه اتاق خوابمان سمت کوچه بود) باعث آزارت نشه و بیدار بشی ،پشه بندمون همیشه وصل بود سمت تو یک روسری پهن میکردم رو پشه بند که سرما بهت نخور،هر جند که تو هم گرمایی هستی مثل بابا جونت اما کار از محکم کاری عیب نمیکنه.گاهی هم که سرد بود پمپ آبو خاموش میکردیم،تا تو آسوده بخوابی مهربونمیعنی میشه منم راحت تا صبح بخوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی