پایان دوسالگی
90/10/6
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 2سال تمام شد خدا را شکر
برای مهمانی شب،صبح از ساعت 8:30 دست بکار شدیم اول تزیین اتاق و بعد مرتضی به جارو کردن و من به غذا درست کردن برای شام خورشت خلال و ناگت در نظر گرفته شد.ژله هم دسر خورد شیشه با رنگهای قرمز نارنجی و سبز.
ساعت 5رفتیم تا کیکی مک کوین را تحویل بگیریم تو راه برف شروع به باریدن کرد از بارش برف شاد بودم اما از یکطرف هم میترسیدم پادشاه زیبام سرمابخوره خلاصه با فکر اینکه با چه کیک شکیلی روبرو بشم وارد شیرینی سرا شدیم،هرچی دنبال ماشین کیکی گشتم چیزی بچشم نخورد تا اینکه جسمی دیدم شبیه سنگ رنگ شده یعنی کیک بود؟؟؟ فقط 10دقیقه بحث کردیم بخاطر اینکه اصلا حجم کیک شبیه ماشین نبود و با ناراحتی امپراطور را ترک کردیم.این در حالی بود که صورتمان را برف نوازش میکرد دربین راه سعی میکردم برای دلخوشی هم که شده بگم کیک خوب شده با ترافل زیباش میکنم اما...جالبه که مرتضی مهربون همونجا چرخ ماشینو پنچر کرد و این کاملا در عکس مشهود است.
مهمانی ساعت 7با آمدن مادر شوهر جان شروع شد ، دومین خانواده عمو علی وبعدی عمو مهدی و خانمش بود.عمو مصطفی هم که رضایت به پایان مکالمات تلفنی دادن افتخار داده برای شام تشریف آوردن. در این میان فقط کسی از خانواده من به علت پاره ای ازمشکلات از قبیل دوری مسافت و سرماخوردگی پوریا نیامدن و من بیکلام در این مورد بودم.گرچه تلفنی به هر دوی ما تبریک گفتن اما......
بعد صرف شام و میوه ،بنا بر درخواست کوچولوهای مهربون عمو علی کیک هم برش داده شد و تندی کادوها باز شد. شلوغ میدان عمو علی بود که مرتب شکر از زبانش جاری بوداول کادوهای بابامرتضی که قوچ و مورچه بود باز شود بعد کادو عمو مهدی به علت بزرگ بودن بسیار خودنمای میکرد (بازشود دیده شود بله پسندیده شود) کاپشن و شلوار بارانی قرمز بسیار زیبا که لازمه باز هم از این زوج مهربون تشکر کنم در مرحله بعد کادو عطیه و طهورا باز شد که اونم کفش و کابوی سوار بر اسب بود و اما عمو مصطفی یک ژاکت زیبا زحمت کشید و انتخاب کرده بود در نهایت با پول مادر باز کردن کادوها به اتمام رسید و منم یک پلاک زحمت کشیدم (دست مبارکم درد نکنه )به لصف خدا مهمانی هم تمام شد.این پروژه هم بخوبی به پایان رسید و من خوشحال که خلاصه سمبل شد رفت.
کادوهای مامان زری هم توسط پست مهربون دستمان رسید. باعث بسی خوشحالی در ما شدمرسی مامان خوبم.شرمنده محبتهات هستم همیشه.پارسا کلی با لباسهاش حال کرد جالب انکه تا بیست دقیق چکمه هاشو از پاش درنمیاورد، لباسهاشم تا به طبقه پایینی ها نشون نداد آرام نشد اینم از دوران بچگی...