پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

سفر به تبریز

سفر به تبریز را در کنار خانواده محترم همسر اغاز کردیم از سمت کمیجان به زنجان اقامت یکشبه به زنجان بعد هم به تبریز .واقعا اب هوای تبریز خوب بود و به یاد ماندنی دیدنیهاش هم مثال زدنی حالا میفهمم چرا اذریهای عزیز هم زیبان هم لپ گلی   در نت یک دوست مهربون تبریزی داشتم که فقط در حد یک چت کوتاه میشناختمشون .جالبه وقتی ایشون فهمیدن من میخوام بیام به شهرشون با خلوص نیت یک باب خانه میخواستن در اختیارمون بزارن  گرچه ما محل اقامتمون مشخص بود ولی کار مسیح مقدس واقعا جالب بود                            خانه مشروطه       خانه مشروطه . ...
17 مهر 1392

برنج و داستان اون

دومین روز ماه مبارک رمضان هست و پادشاه ما ورق تازه بر یاداشتهاش نهاد و این در حالی بود که اقازاده احساس کند که برنجها هم نیاز به حمام دارن خیلی جالبه نه؟ اینبار داستان برنج ها از اینجا آغاز میشه که پارسا انها را با کمال احترام داخل ماشین لباسشویی انداخت البته داستان به اینجا ختم نمیشه زیرا که ایشون میدانستند برای شستشو نیاز به ماده شوینده است برای همین مقدار دیگری از برنجها هم در مخزن تاید ریختن تا شاهکارش تکمیل بشه، بچه مبتکر دیده بودین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
17 مهر 1392

اسباب کشی

6شهریور مصادف بود با اسباب کشی ما به خونه خودمون پارسا هم یک روزه میره مهد کودک تقریبا رفتارش بهتر شده گرچه نمیتوان از الان نظر داد.  
30 شهريور 1392

نفخ ماهیها

تاریخ 24 تیر  هست و ما متحییر از شگفتیهای طبیعت . اینبار داستان ما از اینجا شروع میشه که پارسا زبون ماهیها را فهمید و تونست به مدد اون ماهیها برسه اونم با چی فکر میکنید ؟  با زیره و زنیان  با این شاهکارش فکر نکنم تا 100سال دیگه این ماهیهایی نفخ شکم گیرن    . میگن خواب روزه دار هم، عبادت محسوب میشه البته این برای افرادی که فرزند کنجکاو یا بزارید راحت بگم فضول دارن صدق نمیکنه مثل جریان ما که خدا لایقمون دید و خواستیم خواب بعدظهر داشته باشیم و این وروجک را به خیال خودمون خواباندیم ،نگو آقا حوصله خواب نداشته و میخواست چربیهای اضافه والدینشو و البته اعصاب نداشته شونو سر حال بیاره.به تختش لبیک نگفته و در رفته و در آشپ...
26 تير 1392

شیطنت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به دوستی میگفتم پارسا خیلی شیطونه  اون میگفت : تو شیطان ندیدیبه این میگی شیطان این فرشته ،موندم با این تفاسیر که الان مینویسم به این کارهای اقازاده چی میگن؟ شیطنت جوانی؟ یا بازی فرشته ها؟؟؟   خبرهای رسیده از خانه پدر شوهر جان حاکی از ان است که وروجک من وقتی هسته های زردالوشو شکوند عنایتی هم به پای مادر شوهر جون داشته .حتما میپرسین چطوری؟عرض میکنم خدمتتون .با گوشت کوب.پرت کرده روی پای مادر شوهر .وای بیچاره وقتی پارسا گریان امد بالا دلم براش کباب شد اما در ان هنگام انگار پای یکی دیگه رنگ کبابو گرفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بود.   هنوز یک روز از پیش آمدن اون اتفاق نگذشته بود که اقازاده حماسه ای دیگر افریدن... این...
26 تير 1392

13به در

  سیزده به در رفتیم همه با هم لب رودخانه (بابلرود) همه بودن شاید بیش از صد خانواده همه خوش بودن میخندیدن گرچه خدا میداند که در دل آنها چی میگذشت.بوی کباب انقدر زیاد بود که نمیدونم بگم حالت بد به ادم دست میداد یا خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هرجا چشم کار میکرد دود بود... پوریا هم چون مثل من(ها ها ها )  روابط عمومیش بالا بسیار دوست  و رفیق داره از قرار یکی از دوستاش هم رویت شد انجا  اقایون داشتن والیبال بازی میکردن که دیدم پارسا دوید و داره سعی میکنه ساعد بگیره ،البته بگزریم که 4بار هم قهر کرد که چرا توپ برای این فسقلی نمی اندازن.خلاصه خیلی خوب بود به خیر و خوشی تمام شد.   ادامه دارد... ...
11 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد