پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

خاطرات از شیر گرفتن

9/1 از امروز تصمیم گرفتم دیگه بهت بعدظهر شیر ندم البته تو هم مقاومت میکردی و نمیخوابیدی اولین قدم این بود که دیگه پیش کامپیوتر نشینم این پروسه تا از شیر گرفتن نهایی ادامه دارد. 90/9/1 برای از شیر گرفتن شب هم عزمم راسخ شد با مرتضی هم هماهنگ شدم تا دیدم پارسا میگه اوف شده م ه م ه روش به سفارش مادر شوهر جون چسب زدم و با رژقرمز حسابی خونی رنگش کردم موقع خواب هر 2 کنار پارسا خوابیدیم پارسا هم وسط ما بود که راه فرار نداشته باشه مرتب پارسا سراغ منو میگرفت  مرتضی هم میگفت سینه اش زخم شده خوابیده این ترفند ادامه داشت تا پادشاه ساعت 11 خوابید و ساعت 3.5 بیدار شد دوباره مرتضی از محل خواب اصلیش یعنی پذیرایی به اتاق خواب آمد و خواباندش و آخرین...
21 آذر 1390

ذوق و درد دل

٨/١١ دلبندم صحبتهات برام هرروز شادی و آرامش به ارمغان میاره و شکر میکنم اونکه باعث این شادی برام شد. وقتی از پله ها بالا یا پایین میریم شروع به شمارش میکنی ١٢٣٤ one two three four     اما یک درد دل کوچولو دارم کی میشه جواب سوالمو بدی که با وجود این خانه های کوچک و این همه اسباب جاگیر مثل راحتی و صندلی ... آدم ها باید کنار هم باشند و زندگی کنن اما تو این شیوه را دوست نداری و تا من کنار بابات میشینم میگی پاشو اذیت نکن ؟؟؟  آخر طفل زیبایی من من چه آزاری به بابات رسوندم که اینگونه مدافع حقوقش شدی؟ البته حق هم داری با این برنامه ها که تو به علت دوست داشتن و شیطنت باپدرت اجرا میکنی باید مرتضی را اذیت کرد. ...
21 آذر 1390

تم تولد و کادو آن

90/8/25 تم تولدت را ماشین انتخاب کردم و تمام خریدا را انجام دادم برای کادو تولد هم رهسپار پاساژ شدیم تا ماشن شارژی برات انتخاب کنیم بین 2 ماشین ماندیم حالا تا دی کلی وقت داریم البته از نکات جالب این بود که تا رفتیم ماشینا را دیدی هر لحظه یکی را طلب میکردی زمانی متوجه ات شدم که صورت باباتو با دو دست زیبات گرفتی تا به تو توجه کنه اما دیدی بازارت برا من داغتره آمدی بغل من.والا به علت محدودیت جا نمیدونم اجازه خرید بدم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا که این پروسه همینطور مانده.تا تولددددددد
21 آذر 1390

سفر به سمت کرمانشاه

8/2 صبح ساعت 8:20 رفتیم کرمانشاه اما متاسفانه راه را اشتباه رفتیم و یکساعت و نیم  الکی وقتمون تلف شد تا برسیم کرمانشاه ساعت 3شد . خاله سعیده میدان نفت آمد دنبالمان و ما خسته  رهسپار منزلشان شدیم. در بدو ورود با میزی رنگارنگ روبرو شدیم و غذاهای خوشمزه با اینکه کلی خسته بودم و خواب آرزوی اون لحظه بود واسم اما بعد نهار دست جمعی رفتیم پارک و کلی ذوق در چشمات نمایان شد و صد البته کلی بازی کردی.بعد هم  به سمت طاق بستان به راه افتادیم. خیلی خوشحال بودم از اینکه در سرزمین مادریم هستم شهری که زمان بچه گیم حضور در آن آرزوی قلبیم بود .بر بام کرمانشاه بودیم ونظاره گر شهر . برای شام آقای سیب زمینی انتخاب شد و رفتیم به...
18 آبان 1390

ذوق و درد دل

٨/١١ دلبندم صحبتهات برام هروز شادی و آرامش به ارمغان میاره و شکر میکنم اونکه باعث این شادی برام شد.وقتی از پله ها بالا یا پایین میریم شروع به شمارش میکنی ١٢٣٤ one two three four     اما یک درد دل کوچولو دارم میشه جواب سوالمو بدی که با وجود این خانه ها کوچک و این همه اسباب جاگیر مثل راحتی و صندلی ... آدم ها باید کنار هم باشند و زندگی کنن اما تو این شیوه را دوست نداری و تا من کنار بابات میشینم میگی پاشو اذیت نکن ؟؟؟  آخر طفل زیبایی من من چه آزاری به بابات رسوندم که اینگونه مدافع حقوقش شدی؟ البته حق هم داری با این برنامه ها که تو به علت دوست داشتن و شیطنت باپدرت اجرا میکنی باید مرتضی را اذیت کرد. ...
10 آبان 1390

شاهکار جدید

7/25 ظهر پس از میل غذا با کمال آرامش رفتم وضو بگیرم که ناگهان احساس کردم باید بیام سراغ تو نصف نیمه وضو را رها کردم دیدم بله رفتی رو صندلی من و دلستر را خالی کردی در لیوان اما نتونستی گنجایش آن را تخمین بزنی و دلستر روی میز روان شد از بد ماجرا تلفن همانجا بود و دیگر ماجرا فهمیدنیست که چه اتفاقاتی رخ داد .زود آمدم تلفن را با سشوار خشکش کنم حالا تو ول کن ماجرا نبودی مرتب میگفتی سر من را خشک کن و من بودم کلی عصبانیت از این بابت خلاصه آمدم کامپیوتر را روشن کردم ، آمدی پیشم و تند تند میگی معذرت و بوسه بر دستم میزدی  و در آغوش کشیدمت طبق معمول به خواستت رسیدی و به چشمانت را برای یک خواب راحت بستی. بعد از بیدار شدنت آمدی برای بابا جونت ماجرا...
26 مهر 1390

بیماری عجیب

منم آمدم با خبر یک بیماری عجیب و آن اینکه آقازاده اسهال شد از نوع عفونی و ما بعد 10 روز فهمیدیم عفونی انهم با بالا رفتن درجه حرارت بدن پارسا ساعت 5صبح وایییییییییی3 شبانه روز تب داشت . قبل از تب کردنش مادر شوهر میگفت گرما زده شده . شوهرم میگفت ویروسی نمیخواد دکتر ببریش یک مریضی دیگه بگیره تو مطب و این شد که دمای بدنش بالا رفت. الان  شکر خدا بهتر اما فکر کنم گلو درد چرکی هم بهش اضافه شد.خداکنه هیچ بچه ای مریض نشه تازه الان منم احساس درد در ستون فقرات دارم خدا عاقبت منو بخیر کنه ....   1390/6/14 هنوز خسته هستم پارسا برای 2روزخوب شد و سرماخورد بازم بردمش دکتر اینبار 2تا پزشک دیدنش اما  هنوز یک روز از سرماخوردگیش نگذشت که...
14 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد