من چرا آمدهام روی زمین
در یکی روز عجیب، مثل هر روزِ دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش. منزلم بیغوغا، همسر و فرزندان، چند روزی استمسافرهستند، توی یک شهر غریب. فرصتی عالی بود، بهرِ یک شکوۀ تاریخی پر درد از او ..... پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من: با شما هستم من! خالق هستیِ این عالم و آن بالاها .......! من چرا آمدهام روی زمین؟ شدهام بازیچه؟ که شما حوصلهتان سر نرود؟ بتوانید خدایی بکنید؟ و شما ساختهاید این عالم، با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما بنمائید، قدرت و هبیت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟ هیبتا، ما همگی ترسیدیم! به خداوندیتان، تنمان میلرزد ....! چون شنیدیم ز هر گوشه کنار، که شما دوزخِ سختی دارید..... ...
نویسنده :
gelareh
15:31