پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

پس لرزه واکسن 18ماهگی

٧تیر ، روز سه شنبه. ساعت 9:10 هست و مامان در حال بازی با پسر قشنگم و من هم در حال دیدن برخورد زیباترین و دوست داشتنی ترین مامان دنیام.گاهی بخودم میگم کاش کمی صبور بودم مثل مامانم آرام و با حوصله اما انگار به آنی نقطه جوشم بالا میزنه طفلک بچه ام.پارسا با احتیاط بلند میشه و یا میشینه هنوز درد داره و اما اجازه نمیده پوشکش عوض بشه با هزار ترفند سرپا براش پوشک گذاشتیم خیلی درد میکشه میدونم ام چاره نیست.فرش پارسا پهن و موتورش را هم آورده و مشغول بازی هست.دیشب که اصلا غذا نخورد فقط میوه و اسنک حالا ببینم امروز میتونم بهش غذا بدم این واکسن که دوگانه اش برای من تزریق شد واقعا دستم تا 2 روز درد میکرد وای به حالاین بچه کاش زودتر تمام شه این ماجرا و...
13 تير 1390

آمدن مامان جونم

90/4/5 صبح یکشنبه مامان ساعت یکربع به 6رسید ترمینال، براش زنگ زدم و با هماهنگی پادشاه کوچولو و باباش را فرستادم دنبال مامان ،خودم هم با خوشحالی از آمدن مامان مشغول چیدن میز صبحانه شدم بسیار شاد بودم و ثانیه شماری میکردم برای دیدن مامان . خلاصه ساعت 7مامان رسید خونه و بعد روبوسی باخوشحالی تعریف میکرد که دیدم یک آقا کوچولو صندلی جلو ماشین نشسته بعد که آمدیم نزدیکتر دیدم پارسای مامان جلو نشسته و مشغول دادن سوغاتیها شد وای چه سوغاتیهای خوبی بعد صرف صبحانه کمی صحبت ،پارسا تبعید شد خونه مادرباباش تا مادر من ،آرام بیاساید، اما آی حال مرتضی گرفته شد و من لذت میبردم آخه مامان و باباش نبودن و اون تنها مجبور به گردوندن پارسا بود از هر مکانی استفاد...
13 تير 1390

دست زدن بدون معطلی

90/3/29 با پسر گلم نشستم کتاب میخونم فارسی به انگلیسی ازش خواستم نام عکسهای کتابشو بگه برای هر جواب درست براش دست میزدم که یکبار که فراموش کردم تشویقش کنم دیدم بهم نشون میده که زودباش برام دست بزن معطل نکن دیگه.اینم ازشرین کاریهای پسرمن.
11 تير 1390

کادو روز پدر

90/3/28 بابا رفت برات موتور گرفت.اینم از کادوی روز مرد برای مرد کوچولو خونمون .اول زیاد استقبال نکردی ازش و بعد که آشنا شدی در اولین فرصت برعکس نشستی روی موتور قیافت بامزه بود وکارهات جالب ، کم کم رفتی سراغ کندن برچسب موتور بیچاره موتور چه گناهی کرد نمیدونم خواستم شبرنگ بچسبونم و البته چسبوندم اما به ثانیه نکشید که کندی همه را حیف زحمت من.   راستش خیلی خسته شدم آنقدر احساس دلتنگی میکنم ماشاله انرژی تو پسر گلم زیاده و من ناتوان از این مساله . نمیدونم چرا این روزها تمام نمیشه . دلم  میخواد برم پیش خانواده ام.اعتراف میکنم خیلی خسته شدم خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
10 تير 1390

برگشت به خانه

10 فروردین عمو مهدی و الهام جون آمدن دنبالمان. بابام موقع رفتن بغض کرده بود و سرشو پایین گذاشت تا ما متوجه نشیم نمیخواست جلومونم بگیره میگفت بحرحال باید بری خونت کاش همون شهر بودم .هیچوقت به حرف بابام که میگفت اگه دور بشی و خدای نکرده سرت درد بگیره من چطور خودمو همون لحظه به تو برسونم ،فکر نکردم.اما حالا میبینم حق داشتتتتتتتتتت. خلاصه حرکت کردیم و رهسپار اراک شدیم جاده هراز را  برف پوشانده بود.امامزاده هاشم موندیم کمی استراحت کنیم وای اگه بدونید منی که هیچ وقت هوس غذا بیرون را نمیکردم آنقدر دلم میخواست آش کشک که آنجا سرو میشد را بخورم اما خودمو کنترل کردم و نخوردم و به حرکت ادامه دادیم. شام خونه مادر شوهرم بودیم اما آنقدر پارسا ب...
2 تير 1390

سیزده بدر_اولین حمام

٨٩/١/١٣ روز سیزده بدر تا سر ادبجو رفتیم و برگشتیم آخه باد سردی میامد. ترسیدم خدای نکرده سرمابخوری عزیزم ناراحت نشو ایشاله بزرگتر شدی همه 13بدرها بیرون هستیم قول میدم     برای اولین بار پارسا را بردم حمام.خیلی آسان بود برعکس تصورم 89/1/13 پارسا جونم ،مادرم خدا عمرش بده تمام زحمات تو را کشید و من فقط شیر میدادم بهت یادش بخیر تازه باشگاه ایروبیک هم میرفتم .خداوند چنین مادرهای را در پناه خودش حفظ کند.   ...
2 تير 1390

سرعت بالا

90/3/21 ماشاله سرعت خرابکاری هات بسیار بالا هست نمیدونم کدوم را بگم ؟در یک لحظه از تختت میکشی بالا تا سر برگردونم مثل فیشک صندل منو میپوشی میری سراغ اجاق گاز  تا بهت برسم به راحتی در را باز میکنی و کلی پله ....... کمی به من رحم کن بچه، من زیاد تحمل ندارم عاجزانه خواهش میکنم   حرفی بزن گلم من تحملم . جدیدا هم که سراغ دیوار میری خدا نکنه خراشی روی دیوار باشه اونوقت پروسه گچ خوری شروع میشه تازه در کمال آرامش و با تبحر خاصی این کارو انجام میدی و طوری به ما نظاره گری انگار اتفاقی نیفتاده .بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
2 تير 1390

برگشت به اراک با پدر

22 آبان یکشنبه   صبح آمدیم خانه همه خواب بودن مخصوصا مرتضی که طبقه بالا راحت خوابیده بود ، آخه مرتضی شک داشت که برگردم چون 5 روز دیگه عمو قاسم  از مکه میامد و من هم قبلا گفته بودم میمونم تا بیاد . خلاصه آآآآآآمدیم زنگ پایین را زدیم و همینطور زنگ بالا را که پدر شوهر جان باصورت خوابالود در را باز کرد ما را که دید خوشحال شد. وارد خانه شدیم  که دیدم جناب مرتضی قدم رنجه کردن آمدن پایین پیش ما .بعد از صرف صبحانه رفتیم بالا وای آنقدر همه جا مرتب بود که آدم لذت میبرد .خیلی خوب بود یخچال تمیز برق میزد همه خوراکیها مرتب چیده شده بود توش.اتاق خواب از همه جا قشنگ تر .سرویس خواب زیبای گرفته بود  مدل موزیک و همه چیز زیبا ...
30 خرداد 1390

روز مادر

روز مادر برای مادر شوهر جونم اجاق گاز خریدیم ایشون خوشحال شدن کمی بیشتر از اون پارسا ذوق میکرد که دکمه ای دارد برای انگولک کردن.اما خیالمون راحت بود که دیگه نمیتونه گازو باز کنه.                 ...
30 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد