پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

نوازش؟

  9دیماه در حال گذاشتن عکس در وبلاگت بودم که دیدم آمدی صورت مخمل گونت را که به لطافت گلبرگ رز سیاه هست به دستان سردم مالیدی و با معصومیت خاصی گفتی: عزیزم،خوشگلم به من لطفا ژله بده با عشق برایت ژله آوردن اما گویا شکر ریزان شروع شد اینبار گفتی: من دوست دارم عزیزم ژله بده . . . حالا نمیدونم واقعا اون لحظه لطف خدا بسیار بود که شامل حال من شد  یا عشق به ژله باعث روحیه شاعرانت شده بود  ؟؟؟؟؟؟؟/     90/10/12 کلمه بعدی که بیجا بکار بردی کلمه پدر سوخته بود آنهم آنزمانی که رفتم از مهپا روفرشی بگیرم به فروشنده که دختر خوبی هم بنظر میرسید گفتی : پدرسوخته.تو پدرسوخته ای. در آنزمان نمیدونستم بخندم یا دعوات کنم&...
12 دی 1390

پایان دوسالگی

90/10/6 هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا     2سال تمام شد خدا را شکر برای مهمانی شب،صبح از ساعت 8:30 دست بکار شدیم اول تزیین اتاق و بعد مرتضی به جارو کردن و من به غذا درست کردن برای شام خورشت خلال و ناگت در نظر گرفته شد.ژله هم دسر خورد شیشه با رنگهای قرمز نارنجی و سبز. ساعت 5رفتیم تا کیکی مک کوین را تحویل بگیریم تو راه برف شروع به باریدن کرد از بارش برف شاد بودم اما از یکطرف هم میترسیدم پادشاه زیبام سرمابخوره خلاصه با فکر اینکه با چه کیک شکیلی روبرو بشم وارد شیرینی سرا شدیم،هرچی دنبال ماشین کیکی گشتم چیزی بچشم نخورد تا اینکه جسمی دیدم شبیه سنگ رنگ شده یعنی کیک بود؟؟؟  فقط 10دقیقه بحث کردیم بخاطر این...
10 دی 1390

سفرررررررررررر(کل روزهای بابلسر)

89/12/27 بلیط گرفتیم واسه بابل شب ساعت 10 حرکت کردیم و ساعت 7 صبح رسیدم خانه بابا جونم.طبق معمول بابام تو حیاط بود و منتظر .وقتی پارسا انها را دید کمی غریبی کرد اما زود اشنا شد.خلاصه بعدظهر هم راحت خوابید.شب هم همینطور اصلا اذیت نکرد. 89/12/29 خدارا شکر پارسا خوابش خوب شده و راحت میخوابه.امشب سال تحویل هست ساعت 2:50:45 برای تحویل سال بچه را بیدار نکردم درست لحظه سال تحویل از پادشاه خونم عکس گرفتم من و مرتضی بهمراه مامان جون و بابا جونم سال و تحویل کردیم. بابا 1میلیون تومن به مناسبت خرید خانه کادو داد مرتضی . و مامان هم...کلی ما را شرمنده کرد. اینو میگم تا دل زن داداشم بسوزه که لیاقت نداشت.با ما باشه. 90/1/1 صبح سا...
10 دی 1390

تولد

  روز یکشنبه 6 دیماه بود قرار بود ساعت 8 خودمو به زایشگاه معرفی کنم ساعت 8:30 با عمو رضا رفتیم بیمارستان .اتفاقا تا موقعیکه تمام کارام انجام شد عمو رضاموند کنارمون . اول رفتیم خون ازم گرفتن بعد رفتم تالار زایمان بخش مامایی سابقه بیماریها را ازم پرسیدن.و بعد رفتیم بخش خصوصی تا پرونده را کامل کنیم که دوباره ما را به داروخانه و صندوق و  تالار زایمان فرستادن نهایتادر بخش خصوصی در اتاق 3 بستری شدم. بعد ازگرفتن وسایل بچه ازعمو رضا ،عمو خداحافظی کرد و رفت .تازه مستقرشدیم که پزشک بیهوشی آمد و بعد ازشرح حال گرفتن به نوبت پرستارا میامدن درجه و فشار خون را ثبت میکردن.آن شب اصلا نخوابیدم قرار بود تا 12شب مایعات بخو...
10 دی 1390

اولین شعر کامل پارسا

9/8 سه شنبه عصر دیدم داری یک روز آقا خرگوشه را کامل میخونی بسیار ذوق کردم این شعر با حرکات بسیار سریع دویدن همراه است گویا خجالت میکشی بمونی و بخونی دومین شعرت هم جوجه طلای بود. از اندوخته هات بگم  اینکه سوره حمد را تا نصفه بلدی و اینکه صلوات را کامل میگی این کارو از اسفند دود کردن من روی سرت یاد گرفتی بازم خدا را شکر .و اینکه اعداد انگلیسی را تا 4 و فارسی تا 10 میگی البته اگه دوست داشته باشی و اینکه عاشق تجسوس در میز توالت منی با اینکه کلی مواد خطرناک در  آنجا جاسازی کردم بی هیچ ترسی میری سراغش و من عصبانی از این بابت.
21 آذر 1390

فکرهای مامانی

8/29 خیلی سخته حتی فکر این موضوع که میخوام از شیر بگیرمت این ساعت ها با خودم کلنجار میرم که کمی بیشتر گرمای وجودت را احساس کنم اما شبها جدیدا بیدار باش هستم یاد زمانی افتادم که مجبور بودم بخاطر دندان گرفتن دندانهای محترمتان در تاب خوابت کنم وای یادش بخیر از 10 دقیقه تا 45 دقیقه مجبور بود برات حرف بزنم و دائم سر پا باشم تا بخواب میرفتی .اما این بار چه کنم با این احساس یعنی دوباره ماجرای شگفت انگیز دارم؟؟؟ الان ساعت 1.5 و تو در تابت بخواب رفتی مورچه و خرگوشت هم در آغوشت هست و در تماشایی ترین لحظه البته روحانی بیشتر به حالت میخوره،هستی میدونم اگه بلندت کنم حتما بیدار میشی پس آسوده بخواب. ...
21 آذر 1390

خاطرات از شیر گرفتن

9/1 از امروز تصمیم گرفتم دیگه بهت بعدظهر شیر ندم البته تو هم مقاومت میکردی و نمیخوابیدی اولین قدم این بود که دیگه پیش کامپیوتر نشینم این پروسه تا از شیر گرفتن نهایی ادامه دارد. 90/9/1 برای از شیر گرفتن شب هم عزمم راسخ شد با مرتضی هم هماهنگ شدم تا دیدم پارسا میگه اوف شده م ه م ه روش به سفارش مادر شوهر جون چسب زدم و با رژقرمز حسابی خونی رنگش کردم موقع خواب هر 2 کنار پارسا خوابیدیم پارسا هم وسط ما بود که راه فرار نداشته باشه مرتب پارسا سراغ منو میگرفت  مرتضی هم میگفت سینه اش زخم شده خوابیده این ترفند ادامه داشت تا پادشاه ساعت 11 خوابید و ساعت 3.5 بیدار شد دوباره مرتضی از محل خواب اصلیش یعنی پذیرایی به اتاق خواب آمد و خواباندش و آخرین...
21 آذر 1390

ذوق و درد دل

٨/١١ دلبندم صحبتهات برام هرروز شادی و آرامش به ارمغان میاره و شکر میکنم اونکه باعث این شادی برام شد. وقتی از پله ها بالا یا پایین میریم شروع به شمارش میکنی ١٢٣٤ one two three four     اما یک درد دل کوچولو دارم کی میشه جواب سوالمو بدی که با وجود این خانه های کوچک و این همه اسباب جاگیر مثل راحتی و صندلی ... آدم ها باید کنار هم باشند و زندگی کنن اما تو این شیوه را دوست نداری و تا من کنار بابات میشینم میگی پاشو اذیت نکن ؟؟؟  آخر طفل زیبایی من من چه آزاری به بابات رسوندم که اینگونه مدافع حقوقش شدی؟ البته حق هم داری با این برنامه ها که تو به علت دوست داشتن و شیطنت باپدرت اجرا میکنی باید مرتضی را اذیت کرد. ...
21 آذر 1390

تم تولد و کادو آن

90/8/25 تم تولدت را ماشین انتخاب کردم و تمام خریدا را انجام دادم برای کادو تولد هم رهسپار پاساژ شدیم تا ماشن شارژی برات انتخاب کنیم بین 2 ماشین ماندیم حالا تا دی کلی وقت داریم البته از نکات جالب این بود که تا رفتیم ماشینا را دیدی هر لحظه یکی را طلب میکردی زمانی متوجه ات شدم که صورت باباتو با دو دست زیبات گرفتی تا به تو توجه کنه اما دیدی بازارت برا من داغتره آمدی بغل من.والا به علت محدودیت جا نمیدونم اجازه خرید بدم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا که این پروسه همینطور مانده.تا تولددددددد
21 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد